◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

سلام.........

یکی از دوستام شنبه و یکشنبه نیومد مدرسه.......امروزم که نیومد زنگ زدن از مدرسه فهمیدن مادرش فوت شده.........امروز همه بچه های

کلاس اشکشون دراومد.......منم گریه کردم ........امشب رفتیم مراسم ختمش.........خدا بهش صبر بده........انشاالله خدا مادر و پدر همه رو

براشون حفظ کنه.......برای شادی روح آن مرحوم صلوات........اگه دلتون هم خواست فاتحه هم بخونید...........


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:فاتحه,وفات,مرحوم,مدرسه,روز,امروز,حفظ,صلوات,مادر,پدر,اشک,گریه,مراسم ختم, :: 21:25 :: توسط : m-sh

شيطان می گوید:

1. کسي که اذان را بشنود و به نماز نرود پدر من است !!!

2. کسي که اسراف مي کند برادر من است !!!

3. کسي که پيش از امام به رکوع و کسي که بدون بسم الله شروع به نان خوردن مي کند اولاد من است !!!

4. کسي که اين گفتار من را به کسي مي گويد دشمن من است و کسي که نميگويد دوست من است !!!

حالا من موندم........

گفتن یا نگفتن؟.........مسئله این است!(البته اون بودن یا نبودنه.....).........

البته من گفتم........شما هم بگید.....


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 مرداد 1392برچسب:شیطان,رکوع,اذان,نماز,پدر,اولاد,برادر,اسراف,بسم الله,نان خوردن,امام,گفتار,دشمن,دوست,مسئله, :: 2:28 :: توسط : m-sh

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت: ((پدر و مادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم)) 

پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ((ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.))

پسر ادامه داد : ((ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک

پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهید او با ما زندگی کند.)) 

پدرش گفت: ((ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.)) 

پسر گفت: ((نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند)). آنها در جواب گفتند: ((نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.)) 

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند. 

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند. 

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. 

با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. 

پسر آنها یک دست و پا نداشت. 

حتی زمانی که تردید داریم قلب ما در یقین است........


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 99
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 1124
بازدید کل : 246614
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه